وقتی 17 ساله شدم، خانواده ام 9 بار نقل مکان کرده بودند. هر چند سال یک بار، داراییهای ما در ونهای متحرک یا U-Haulها بستهبندی میشد و از جنوب به شمال، از شرق به غرب میرفتیم و یا در قایق برای هاوایی بار میکردیم، جایی که ما بارها و بارها برمیگشتیم.
به همین دلیل، من همیشه خانه را نه به عنوان یک فضای فیزیکی، بلکه به عنوان چیزهایی که آن را پر می کند، تعریف کرده ام. وقتی مادرم کاسه های رامن سرامیکی ارزان قیمتی را که او و پدرم قبل از تولد من خریده بودند، باز کرده بود، می دانستم که در خانه هستیم. زمانی که صندوق چوبی کره ای قرن نوزدهمی با منبت کاری مرواریدی در اتاق نشیمن قرار گرفته بود. وقتی سبدهای شاخه بید را که پدرم در 6 سالگی من بافته بود بالای کمد گوشه ای گذاشته بودند. سپس مجموعه کتابهای والدینم و چاپهای ژاپنی و آلمانی، لحافهای آمریکایی و پارچههای قدیمی، سنگهای سنگشده و تکههای مرجان وجود داشت. عجیب است که در تمام آن حرکتها، به نظر میرسید هیچچیز ناپدید نمیشود – هر بار، هر فضایی که اشغال میکردیم، چه جادار باشد و چه دنج، به نظر میرسید که همه چیزهایی که داشتیم را در خود جای دهد.
بنابراین شاید تعجبی نداشته باشد که من تمایل خاصی به خانه هایی که در این شماره نشان داده شده است دارم. همه صاحبان آنها کلکسیونرهای بی شرمانه ای هستند، همه آنها از اشیاء لذت می برند و همه آنها ارزشی را در ادغام زندگی گذشته و ساکنان خانه هایشان در زمان حال پیدا می کنند. گاهی اوقات، مانند مورد علاء الحبشی، استاد معماری مستقر در قاهره و محافظهکار و همسر مهندس او، اولا سعید، این به معنای احیای یک عنصر تاریخی ارزشمند (در اینجا، دکوراسیون سقف ویران شده) بود. در موارد دیگر، مانند رامدان توهامی، مدیر خلاق و مدیر اجرایی زیبایی ویکتورا دو تایلاک توهامی، عمارت دوره هاوسمان در منطقه نهم پاریس، به معنای احترام به کسانی بود که قبلاً با این ساختمان مرتبط بودند، با به معنای واقعی کلمه ثبت نام آنها در گچ در دیواری که اطراف آن را می پیچید. بالای دیوارهای اتاق غذاخوری
اما خانه – و مالک – که بیشتر با آن ارتباط دارم، اقامتگاه دریاچه کومو طراح سابق پارچه جورجیو تارونی است که از طبقات تا تیرها با مجموعه هایی پر شده است: نقاشی های رنگ روغن اطراف. طوطی سرامیکی؛ نسخه های خطی قدیمی؛ زودگذر; آبرنگ های قرن 18; و از همه بهتر، بیش از 30000 سوسک گوزن سواری. کاخ موزهای از جذابیتهای فراوان صاحبش است، و چیزهای درون آن – مجموعههایی که شکنندهتر از آن هستند یا بزرگتر از آن هستند که هرگز جابهجا شوند – به همان اندازه که نام او روی سند است، اعلام مالکیت میکند. تارونی میگوید: «وقتی در دهه 70 این مکان را از پدرم گرفتم، بسیار غمانگیز بود، «خانواده آدامز». برای زنده شدن به آن نیاز داشتم.» این کار را کرد – یک خانه به اشیاء نیاز دارد، اما علاوه بر این، به شخصیت نیاز دارد. وگرنه فقط آجر و چوب و گچ است. این ساکنین است که به آن جان می بخشد.